می دانم که

عشق تنها خـــــــــــــــــــداست

 وقتی نا امید میشوم خــــــــــــــــدا با تمام عظمتش،

عاشقانه انتظار میکشد تا دوباره به رحمتش امیدوار شوم

آری

اگــــر تا کنون به آنچــــــــــــــــــــه خواستم نرســـــــــــیدم،

خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا برایم بهترش را در نظر گرفته



تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:, | 12:0 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

ساحل دلت را به خدا بسپار،

خودش قشنگ ترین

را برایت می فرستد  . . .



تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:, | 11:58 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

خداوندا...

دنیای آشفته ی درونم را

که تنها از نگاه تو پیداست،

با لالایی مهربان خود، آرام کن



تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:, | 11:58 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

خوشا به نيمه شبي با خدا صفا كردن

 زبان حال گشودن زدل دعا كردن

تمام لذّت عالم نمي رسد قدرش

به يك دقيقه مناجات ، با خدا كردن

براي جلب رضاي خدا بكوش اي دل

كه مشكل است خدا را زخود رضا كردن



تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:, | 11:57 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

فردی چند گردو به رهگذری داد

و گفت بشکن و بخور و برای من دعا کن!

رهگذر گردو ها را شکست ولی دعا نکرد

آن مرد گفت: گردو ها را می خوری نوش جان

ولی من صدای دعای تو را نشنیدم!

رهگذر گفت:

" مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای

خدا خودش صدای  شکستن گردو ها را شنیده است"



تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:, | 11:56 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

 

خدایا!

فقط گیر یک نگاه تو مانده ام

تو که مرا

بپسندی ، دیگر چه باک

از پیله های روزگار...



تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:, | 11:55 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

از پنجره روزگار به درخت عمر که می نگرم !

خوشتر از یاد خداوند

ثمری نیست...



تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:, | 11:53 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

 



تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:, | 11:48 | نويسنده : محدثه خورشیدی |

نه تو می مانی
نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم می گذرد
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز

تو به آیینه، نه، آیینه به تو خیره شده است
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی، آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت
پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف
بسته های فردا، همه ای کاش ای کاش...
ظرف این لحظه ولیکن خالیست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید
در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقیست
تا خدا هست، به غم وعده این خانه مده



تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:, | 11:46 | نويسنده : محدثه خورشیدی |



تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393برچسب:, | 11:44 | نويسنده : محدثه خورشیدی |